یک کسی بود که خیلی خودش را برای امام زمان(ع) میکُشت. پیش من آمده بود و میگفت: حاج آقا! من از شدّت عشق و محبت به مولا، دیگر تحمل ندارم و طاقتم تمام شده است!
به او نگاهی کردم و گفتم: ازدواج کردهای؟
گفت: نه!
گفتم: ازدواج کن درست میشود!
آن جوان خیلی ناراحت شد، لابد گفته: یعنی چه؟! من دارم از محبّت به آقا امام زمان(ع) حرف میزنم و اینکه چقدر بیتاب حضرت شدهام، آنوقت شما میگویید: اگر ازدواج کنم درست میشود!
بعد از چند سال دوباره آن جوان را دیدم؛ خیلی آرام بود و دیگر در چهرهاش اضطرار دیده نمیشد. به او گفتم: فلانی ازدواج کردی؟ گفت بله! گفتم درست شدی؟! تازه یادش افتاد که من دارم راجع به چه موضوعی، صحبت میکنم. گفت: بله، حاج آقا! درست شد.»
-----------------------------------------------------------------------------------
*به نقل از بیان معنوی
**هر چند از ماها و مخصوصا بعضیا، دیگه این چیزا گذشته اما در کل گاهی مشکل اونجایی که فکر می کنی نیست! یه جای دیگس...